کد خبر: ۳۷۳۰۸
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۹ - ۰۸ شهريور ۱۳۹۶ 30 August 2017

حيف است تو را عمارت گل كردن/ تعمير كنی خرابه دل بهتر

یزد نيز در حالی بزرگ‌ترين شهر خشتی جهان است كه پشت به كوهی از سنگ‌های آهكی و گرانيت داده؛ دو قسم از مهم‌ترين اقسام سنگ ساختمانی. اما يزديان را در بنا كردن شهر يزد به سنگ‌های اين كوه اعتنايی نبود. مگر تمنای يزديان از عمارت كردن چه بود كه با در اختيار داشتن سنگ كه هم مقاوم‌تر است و هم باشكوه‌تر در انتخاب مصالح، خشت را مصلحت ديدند؟!
*سیدمحمد بهشتی: تكيه زده بر دامان شيركوه و در دل كوير؛ به تعبير حمدالله مستوفي «شهري نيك است و پاك و مضبوط» و در ظاهر فقير به لحاظ موهبت‌هاي طبيعي. شهر غني يزد وجود نمي‌داشت اگر يزديان به همين ظاهر كم‌بضاعت كويري بسنده كرده بودند و تلاشي براي راه بردن به دل امور نمي‌كردند. خوشبختانه يزديان نه اسير صورت كه اهل باطن بودند و حساب باطن از ظاهر جداست. بسنده نكردن به صورت، صفت كيمياگران است؛ آنان‌كه در امور به ظاهر بي‌ارزش، قوه اعتلا يافتن را «درمي‌يابند» و به تعبير حافظ «دُر مي‌يابند»؛ در و گوهري از جنس آب زلال كاريز زارچ، همرنگ كاشي‌هاي فيروزه‌اي مسجد جامع يزد، و هم‌قيمت پارچه‌هاي الوان ترمه و زري كه همگي‌شان قوتي ازلي بوده پنهان در دل خاك و ناگفته پيداست كه يزديان چيزي را كه خوب دريافته‌اند، خاك است و خاك است و خاك.

اگر معماري تاريخي اروپا با سنگ عجين بود، نه به آن سبب بود كه سنگ در اروپا وافر و سهل‌الوصول بوده و نه از آن‌رو كه ميزان معتنابهي از مواد ساختماني ديگر، مثل خاك يا چوب در اختيار نداشتند؛ بلكه بيشتر از آن‌رو بود كه سنگ، تمنای اروپاييان براي سلطه فاعلانه و دايمی بر محيط را بهتر برمی‌آورد. معماران سنتی چين، برخلاف اروپاييان، چوب را مايه پايه عمارات خود قرار دادند، باز نه به آن علت كه چوب در آنجا فراوان بود يا چينيان در كار با خشت و سفال مهارت نداشتند، بلكه بيشتر از آن‌رو كه چوب بهتر به تمنای توسعه و تكثير منفعلانه چينيان در محيط‌شان پاسخ می‌داد. يزد نيز در حالی بزرگ‌ترين شهر خشتي جهان است كه پشت به كوهي از سنگ‌هاي آهكي و گرانيت داده؛ دو قسم از مهم‌ترين اقسام سنگ ساختماني. اما يزديان را در بنا كردن شهر يزد به سنگ‌هاي اين كوه اعتنايي نبود. مگر تمناي يزديان از عمارت كردن چه بود كه با در اختيار داشتن سنگ كه هم مقاوم‌تر است و هم باشكوه‌تر در انتخاب مصالح، خشت را مصلحت ديدند؟!

ماده اصلي ساختن خشت، خاك است. در ادب فارسي طوري از خاك ياد شده كه پنداري خداوند پست‌تر از خاك نيافريده؛ «خاك پاي كسي بودن»، «خاكي بودن»، «خاكساري»، «به خاك افكندن» و... از اين جمله است. در همان حال خاك بيش از هر ماده ديگري فرصت انس و الفت فراهم مي‌كند. اگر راه بردن به دل سنگ دشوار است و «سنگدل» صفت كساني است كه آسان نمي‌شود در دل‌شان اثر گذاشت و با ايشان انس گرفت، راه يافتن به دل گل ساده است. بي‌علت نيست كه در اشعار شعراي پارسی‌گو از جناس «گل و دل» بسيار استفاده شده است. كمال همنشين بر گلی ناچيز اثر می‌گذارد و آن را اعتلا می‌دهد.

اما راه بردن به دل گل چه اهميتی داشته كه باعث امتياز گل بر سنگ در معماری شده است؟! دل به معنی باطن است؛ آنجايی كه مغز و منافع و حقيقت هر چيز را حفظ كرده است. انس گرفتن و راه يافتن به دل موضوعات ورای ظاهر آنها، سبب می‌شود آدمی بتواند آن گوهر نهفته را بيرون آورده و بدين‌سان آنچه را كه در ظاهر پست و بی‌ارزش بوده، قوت و غنا بخشد. بی‌جهت نيست كه «قلب» دو معنا دارد؛ يكی به معنی دل يا باطن و ديگری به معنای تبدل و تغيير. البته قلب در معنی تغيير و تبدلی ژرف است، مترادف با «از اين‌رو به آن‌رو كردن» يا «زير و زبر كردن». يعني هر آن ميزان كه چيزي كم‌ارزش‌تر و ناچيزتر باشد، در جريان قلب كردن، درست به‌عكس، ذي‌قيمت و ارزشمندتر می‌شود.

اين همان معنای حقيقي كيمياگری است؛ در اين معنی كيمياگری، افسانه تبديل مس به طلا نيست بلكه بيش از آن استعداد انس گرفتن با هر چيز و تقليب آن است. لذا هرقدر امري پست‌تر باشد، همچون خاك، در منش كيمياگرانه عرصه بهتري براي جولان است. گل اين قابليت را دارد كه در فرآيند پيچيده‌اي كه حقيقتا تفاوتي با فرآيند كيمياگرانه ندارد، تبديل به كاشي فيروزه‌فام شود كه در زيبايي و نفاست حقيقتا كم از فيروزه ندارد.  البته اين منش محدود به يزد نيست؛ غالب شهرهاي حاشيه غربي كوير، قم و كاشان و يزد و كرمان، آراسته به صفت كيمياگري‌اند. كساني‌كه در قيد ظاهر فقير محيط‌شان نماندند و منتهاي فقر را به منتهاي غنا پيوند زدند. جالب آنكه هرجا كه طبيعت بيشتر سختي كرد، انس اهالي با آب و خاك‌شان بيشتر و نتيجه كارشان قابل ستايش‌تر بوده. در اين ميانه يزد در ظاهر در زمره فقيرترين‌ها بود كه به مدد كيمياگري، در رديف سرآمدترين‌ها قرار گرفت. بي‌شك كساني‌كه يزد را از هيچ ساخته‌اند، سرلوحه آبادگري‌اند و ازين‌روست كه از گذشته‌هاي دور در هر كجاي ايران كه بعد از جنگ يا تهاجمي و يا پس از زلزله‌اي مهيب، براي تعمير يا احداث بناهايي، حاجت به استادان بنا مي‌افتاد، يزديان حضور داشته‌اند. بدين‌سان آبادگري آنان بيش از عمارت گل، تعمير خرابه دل كساني بود كه زخمي ديده بودند.

انس با گل در معرض آن است كه در مرتبه «كار گل» متوقف بماند و به كيمياگري و جواهرسازي منتهي نشود. اين همان آفتي است كه در دهه‌هاي اخير گريبانگير اهالي غالب شهرهای ما شده؛ در همه مدتی كه در پی احوالات خراب فرهنگی در جای‌جای اين سرزمين شاهد بدترين شكل از تخريب و نوسازي بناهای ارزشمند بوديم، هميشه دلخوش داشته‌ام كه يزد عزيزمان حالش خوش است، چون يزديان كيمياگر و گوهرشناس و اهل دل‌اند و قدر داشته‌هاي‌شان را مي‌دانند. هنوز هم به يزديان يادآوري مي‌كنم كه حيف است اين مرض مسري دامنگير يزديان شود و آنان به جاي جواهرتراشي به خرمهره‌سازي مبتلا شوند.

*رئیس پژوهشکده میراث فرهنگی