کد خبر: ۵۲۵۷۲
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۴ - ۲۵ آبان ۱۳۹۹ 15 November 2020

موزه‌شناسي پساانتقادي

خوانش پساانتقادي بيشتر بر تاثير عواطف يا ساير ابعاد پديدارشناختي و زيبايي‌شناسي تاكيد دارد. لازم به ذكر است كه نقد پسا انتقادي به تكرار رويكرد انتقادي نمي‌پردازد بلكه آن را ناكافي دانسته و در پي پاسخگويي به نقاط ناديده از منظر انتقادي است


سارا كريمان:در نقد ادبي و مطالعات فرهنگي، رويكرد پساانتقادي تلاشي است براي يافتن اشكال جديدي از خواندن و تفسير كه فراتر از روش‌هاي نقد، نظريه انتقادي و نقد ايدئولوژيك است. اين رويكرد توسط پُل ريكور به عنوان «هرمنوتيك سوءظن» و به عنوان يك سبك «پارانويا» يا مشكوك خواندن توصيف شده است. (نوعي شناخت و درك متوازن ميان «تفسير» و «ادراك» است كه بر بازنمايي عبارات صحه مي‌گذارد.) 


خوانش پساانتقادي بيشتر بر تاثير عواطف يا ساير ابعاد پديدارشناختي و زيبايي‌شناسي تاكيد دارد. لازم به ذكر است كه نقد پسا انتقادي به تكرار رويكرد انتقادي نمي‌پردازد بلكه آن را ناكافي دانسته و در پي پاسخگويي به نقاط ناديده از منظر انتقادي است. رويكردهاي پسا انتقادي به متون و بسترهاي هنري، غالبا تجربي بوده و مربوط به كشف سبك‌ها، وضعيت‌ها و موضع‌گيري‌ها در خوانش جديد و همچنين بررسي امكانات نو و گزينه‌هاي فكري براي عملكردهاي متناسب نقد است.  متيو مولينز، نگاه پساانتقادي را پيامدي مهم در درك نقش و هدف وسيع علوم انساني مي‌داند. در كنه اين نگاه جست‌وجو براي يافتن گزينه‌هاي جايگزين در نقد و يافتن اطلاعات پيچيده در تعامل با مخاطب ديده مي‌شود.


در طول دهه‌هاي 1980 و 1990 ديدگاه‌هاي انتقادي به‌شدت مورد مقابله قرار مي‌گرفت و در فضاهاي آكادميك و موزه‌ها كمتر مجالي براي به چالش كشيدن بنيان‌هاي فكري دست مي‌داد، طي آن سال‌ها حيات مادي هنر عمدتا مورد توجه قرار مي‌گرفت و غالبا ديدگاه‌هاي انتقادي با احتياط مطرح مي‌شدند. با آغاز سده 21 گفتمان‌هاي انتقادي رفته‌رفته مورد پذيرش و محل بحث قرار گرفتند. چالش‌هاي اساسي هنر مانند: هنر در پاسداشت زيبايي؟ تكيه بر خرد؟ تكثير عقلانيت؟و...گريز از قالب‌هاي رسمي و گرايش به سمت نسبي‌گرايي كه چندان كششي هم به كثرت‌گرايي ندارد اساس اين جريان را تشكيل مي‌دادند. در طول اين ساليان به جاي تقويت بنيان‌هاي تفكرات انتقادي بيشتر مواضع منتقدين زير سوال مي‌رفت.


ديدگاه‌هاي مهم موزه‌شناسي در سال‌هاي اخير فضاهاي مفهومي جديدي را براي شكل‌هاي نوظهور فعاليت در موزه‌ها و به خصوص موزه‌هاي هنر گشوده است. بدنه اصلي دانش انتقادي به موزه و طرح مساله ارتباط موزه و جامعه در انگلستان و در سال‌هاي 1960 در مقاطع تحصيلات عالي شكل گرفت. هنگامي كه مطالعه فرهنگ عامه، رسانه و... بيش از پيش اهميت يافت،

 اين مهم تلنگري بود بر نگاه موزه‌ها در حفظ صرفا سنت‌ها و اشيا ي تاريخي و موزه را تا حدودي به امري جهاني، اجتماعي و انساني مبدل ساخت. در موزه‌‌داري سنتي اشيا به انضمام تاريخچه يا تاريخ هنر ارايه مي‌شوند و در موزه‌داري انتقادي به ارزش‌ها و مفاهيم مستتر در اشيا نيز پرداخته مي‌شود. موزه‌شناسي پساانتقادي به نظريه‌پردازي و پاسخ‌هاي بالقوه از ديدگاه‌هاي فلسفي مبتني بر   شي، بازديد‌كننده، پاسخگويي به موضوعات اجتماعي، تغيير ايدئولوژي‌ها و روش‌ها در موزه‌هاي هنري مي‌پردازد و از همه مهم‌تر در پي پاسخگويي به اين سوال اساسي است كه: چرا موزه‌ها مامني براي طرح و گفت‌وگو پيرامون مسائل و معضلات اجتماعي نيستند؟ 


در واقع اين تغيير نگرش به جايگاه ماهوي موزه به نوعي برخاسته از ديدگاه پساانتقادي به هنر است كه در پِي آن در نظر داشتن شأن اجتماعي را براي موزه‌ها ضروري مي‌داند، بديهي است در اين رويكرد مواضع ارزش‌گذارانه موزه‌ها در قلمرو مجموعه‌ها و نمايشگاه‌هاي‌شان مورد ترديد واقع مي‌شود. به نظر مي‌رسد پديداري رويدادهاي مفهومي و دخيل گشتن موزه‌ها در برگزاري آنها، چرخش سياست‌گذاري را نمايان مي‌سازد. در نگرش پساانتقادي القاي ارزش گزافه بر اشيا، فرار از حقيقت آن بوده زيرا معتقد است طي اين بازنمايي، زايش مجدد معنا به نحوي غيرواقعي اتفاق مي‌افتد و پيامدهاي ناخواسته‌اي را به همراه دارد كه مهلك‌ترين آن رواج مصرف‌گرايي است. (از اين رو تا حدودي دادخواست پست‌مدرنيسم به نظر مي‌رسد.) 


علاوه بر جستارهايي كه به اختصار به اين موضوع پرداختند «موزه‌شناسي انتقادي» (نوشته: آندرو دُرني، ديويد ديبُسا و ويكتوريا والش) عنوان كتابي است كه در سال 2013 توسط انتشارات روتلِج انتشار يافت، اين سه نويسنده در اين كتاب به تفصيل در خصوص سياست‌ها، نظريه‌ها و امكانات معاصر در مديريت موزه‌هاي هنري سخن رانده‌اند (مورد مطالعاتي در اين كتاب موزه هنر مدرن تِيت لندن است). 


در واقع اين كتاب در پي يافتن راه‌حلي مناسب جهت برقراري پيوند صحيح ميان موزه، تئوري و سياست‌هاي كلان است. موزه در جايگاهي كه از يك سو با ديدگاه‌هاي انتقادي و از سوي ديگر با مسائل بازار و اقتصاد هنر رويارو مي‌‌شود نيازمند تئوري‌هاي پشتيبان و هدايت‌گر است.
همواره اجراي تئوري‌ها امري دشوار است. تئوري‌ها از دل دانشگاه‌ها برمي‌خيزند و موزه‌ها محل فعاليت‌هاي اجرايي؛ انتظار مي‌رود موزه‌ها بتوانند در عملكرد خود تا حدودي رهيافت‌هاي نظري را انعكاس ببخشند.


منبع :روزنامه اعتماد