دلنوشته های «مهدیس » برای پدر
به گزارش سازه نیوز :یازده سال از وداع ناباورانه دکتر سیروس نظری پرچستان گذشت، وداعی که هنوز برای خیلی ها از جمله خانواده و دوستان سیروس تلخ و دردناک است ،دوستان سیروس امروز و به یادش ،عکسش را در شبکه های اجتماعی منتشر کردند تا یاد او همچنان باقی بماند ،« مهدیس » دختر" سیروس" اما از پدر نوشت ،از مهربانی ها و انتظار برای طلوع دوباره دیدنش ، دلنوشته زیبا و سرشار از احساس او. را در ادامه بخوانید :
«خورشیدِ من»
دیروز...
جهان عجیب ساکت بود.
حتی پرندهای آواز نمیخواند.
باد، آهسته از کنار پنجره رد شد
و انگار به خانهی ما گفت:
"آماده باش..."
شب آمد،
اما خواب نه.
مادرم،
با چشمهایی پُر از «نفهمیدن»،
در اتاقی راه میرفت
که بوی نبودنت را از قبل میداد.
من اما...
پشت پنجره
منتظر طلوعی بودم
که میدانستم
دیگر قرار نیست از آن سمت بیاید
که همیشه تو از آن میآمدی...
و فردا،
وقتی تو را بردند
در سفیدی پارچهای که برای ما
از هزار شبِ سیاه تلختر بود،
خورشید
عجیب خسته طلوع کرد.
نه گرما داشت،
نه لبخند،
نه امید...
کاش آن روز باران میبارید.
کاش آسمان گریه میکرد،
کاش کل شهر
میفهمید چه نوری را داریم خاک میکنیم...
پدرم...
از آن روز به بعد،
خورشید فقط طلوع میکند،
اما نمیتابد.
ما روز را میبینیم،
اما روشن نمیشویم.
تو را در خاک گذاشتند
اما دلتنگیات را نه.
تو را به شب سپردند
اما ما هنوز در همان «روزِ قبل از رفتن»
زندگی میکنیم...
پدرم...
خورشیدِ من...
هنوز هر صبح
با چشمانی خسته بیدار میشوم
و به نور فکر میکنم
اما فقط سایه میبینم.
تو رفتی،
اما من هنوز
برای هر طلوع،
با دلِ شبزدهام
صدایت میزنم: "بابا…"
مهدیس جان مطمئن باش دعای خیر بابا بدرقه ی راهت خواهد بود
میدانم...
بعضی زخمها را زمان هم فراموش نمیکند.
بعضی نبودنها،
مثل سایه،
همیشه با ما راه میآیند.
اما میخواهم یادت بیاورم،
تو دخترِ مردی بودی
که نامش با احترام در دلها مانده.
مردی که بودنش،
پناه بود، سکوتش، تکیهگاه،
و نگاهش، روشنیِ خانهتان.
پدرت شاید رفته باشد،
اما نشانههایش،
در تکتک لبخندها و خاطرات،
جا ماندهاند.
میگویند بعضی آدمها
خورشیدند؛
نه فقط برای خودشان،
که برای تمام اطرافشان.
و پدر تو…
از همانها بود.
کسی که بودنش
بینیاز از فریاد بود،
و مهرش،
مثل نسیمی که بیصدا گل میرویاند.
غمِ نبودنش سنگین است،
میدانم.
اما بگذار بدانی:
آدمهایی مثل او
نمیمیرند،
فقط لباسشان را عوض میکنند
و از جایی دورتر
دعایت میکنند.
او رفته،
اما تو هنوز
دخترِ مردی هستی
که تا همیشه،
افتخارِ بودنش
در رگهایت جاریست.
اگر شبها دلت گرفت،
یادت بیاور
چه پدری داشتی…
و ببین
چطور بودنش،
تو را اینقدر محکم،
اینقدر پر از نور کرده.
تو تنها نیستی.
او هنوز با توست.
در هر دعایی که آرامت میکند،
در هر طلوعی که به یادت لبخند میزند.
نازنینم با اشک و اندوه برایت می نویسم .برای پدر مهربانت علو در جات و غفران الهی و برای شما و مادر مهربانتون که اسوه ی ایثار و شکوه و عظمت است صبر جزیل ،از درگاه باریتعالی می طلبم.
روح عزیز آسمانی شاد و یادشان تا ابد ماندگار